پورياپوريا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

پوریا پهلوووون کوچولو

لحظه هاي انتظار...

سلام چند روزي نبوديم طاعاتتون قبول و عيد همگي مبارك( البته با تاخير ) انشاالله پنج شنبه با دايي علي عازم سفر ميشيم ميخوايم از جاده ي كوير (طبس )بريم سمت مشهد چند باري اين مسير رو رفتيم مسير جالبيه " از طرف همه ي دوستان و خانواده نايب الزياره هستيم واي خدا جوونم خيلي خوشحالم ودارم لحظه شماري مي كنم واسه زيارت امام رضا (ع)  خيلي هم كار سرم ريخته بايد كارارو  رديف كنم شايد وقت نكنم پست جديد بزارم همه ي شمارو بخدا ميسپارم تا هفته ي ديگه خدا نگهدار ...
31 مرداد 1391

بي قرارتم امام رضا...

  مشتاقي و مهجوري دور از تو چنانم كرد ............كز دست بخواهد شد پاياب شكيبايي دلم تنگه اقا ...دلم تنگه ...دلم داره پر پر ميزنه واسه حرم با صفات ....واسه ايوون طلات ...واسه پنجره فولادت ...واسه صداي پر زدن كبوترات ...صداي فواره ها ...صداي نقاره ها ...دلم مثل كبوتراي حرمت پر كشيده تو حرمت اگه قسمت بشه هفته ي ديگه ميام به پابوست تانذرمو  ادا كنم........ ...
26 مرداد 1391

امان از ...

امروز صبح علي رغم ميل باطنيم "و بالاجبار  رفتيم دادسرا از ساعت 9 صبح تا 1منتظر حضور قاتل مونديم ده پانزده نفري سر كار بوديم با زبون روزه و دلي پر از اشوب از بي ميلي ديدن ريخت قاتل" بعد از چند ساعت بلاتكليفي دست اخر بهمون گفتن مامور كم داشتيم كه بفرستيم از زندون بيارنش ..!امان از ضايع كردن حق مردم... امان از بي سروپايي دادگاههاي ما ...امان از بي توجهي به وقت مردم.. خونواده ي خودش هم تشريف فرما شده بودن و مامانش از ترس رفته بود تو نگهباني نشسته بود واقعا ما همچين ادمايي هستيم كه حرمت بزرگترو نگه نداريم!
25 مرداد 1391

يه حس بد...

پسر گلم"چند وقتيه ميخوام يه مطلبيرو تو وبلاگت بنويسم ولي هر بار كه دست رو حروف كيبورد ميزاشتم حس نوشتن نبود ولي امشب ميخوام از يه حس مادرانه برات بنويسم"يه حس عجيب كه قبل از مسموميتت بدلم افتاد و خدا نخواست كه بشه " شنيدين ميگن دلم صدا داد يا بدلم بدافتاده " زمان خاكسپاري فردين يه مسيريو دنبال جنازه ميرفتيم تا به قبرستون برسيم اوايل تيرماه بود ولي هوا خيلي گرفته بود.. اروم اروم بارون ميومد واقعا هواي عجيبي بود هر وقت يادم مياد پشتم ميلرزه واقعا زمين و زمان از اين غصه تركيدن " من پشت سر فريدون عزيزم حركت ميكردم فريدون با عجزو ناله وبا سوز دل اين شعرو زمزمه ميكرد : عجب رسميه رسم زمونه   قصه...
23 مرداد 1391

وكيل ...

سلام امروز قبل از افطار شوهر خاله زنگ زد و بهمون گفت پاشين بياين خونمون وكيل پرونده فردين از اصفهان اومده و ميخواد با شاكي و شاهدا صحبت كنه يه هفته پيش خاله اينا رفتن وكيل گرفتن واسه پرونده فردين تا روند دادگاه تندتر پيش بره قراره 4 شنبه خانم قاتلو بيارن دادسرا و اقاي قشلاقي وكيل پرونده ميخواست صحبتهاي مارو بشنوه .خدا جاي حق نشسته اميدوارم  بحق اين روزهاي عزيززبونش به اقرار گناهش زودتر باز بشه خواهرم ميگفت امروز از زندان تماس گرفته و دوباره مارو تهديد كرده و گفته اگه دربيام پدر همتونو ميسوزونم اولا كه سوزوندي ديگه چه جوري ؟دوما تا دربياي انشاالله توي گور ! 
22 مرداد 1391

شب قدر

  آه امشب لیلةُ القدرِ خداست / ذکر یا رب یا رب و وِرد و دعاست گاهِ استغفار و دلْ لرزیدن است / گاه توبه، گاهِ آمرزیدن است   گاهِ عجز و التماس و هم نیاز / رو به درگاه حکیم چاره ساز . . . خدایا ، بحق شهید شب های قدر تقدیر ما را محبت و ولایت و پیروی راه مولا علی علیه السلام رقم بزن آمین . . . ...
22 مرداد 1391

افطاري لذيذ

سلام !همه خوبين؟عبادات همه قبول باشه"  چهارشنبه واسه افطار كله پاچه رو درست كردم و راه افتاديم بسمت ويلامون ...نزديك افطار رسيديم بابايي تو باغمون چاي اتيشي رو درست كرد و من هم سفره ي افطارو تو حياط چيدم.چقدر لذت بخش بود جاي همه دوستان خالي بود! هر وقت به ويلامون ميريم كلي روحيه و انرژي ميگيريم و بچه ها هم نفسي تازه ميكنند هواي خيلي خنكي داره باور ميكنيد اگه بگم شبها گاهي وقتها سردمون ميشه ومن يواشكي بابايي تو اتاق بخاري روشن ميكنم اخه من خيلي سرماييم! اونشب نيلوفر و پوريا تو حياط حسابي بازي كردن.فرداي اونروز هم واسه افطاري اش كشك درست كردم و رفتيم خونه مامان جون اينا افطارو دور هم خورديم .و براي احيا نيلوفر با ...
21 مرداد 1391

التماس دعا

انا انزلناه فی لیلة القدر ... باران رحمت الهی در شب قدر گوارایتان  و فرود آمدن شمشیر جهالت بر فرق عدالت تسلیت باد.  التماس دعا دارم ...
17 مرداد 1391

روزه كله گنجشكي..

از هر چه بگذريم سخن دوست خوشتر است  سلام پسرم خوبي؟ امروز هم مثل روزهاي ديگه سپري شد وتنها خبر خوب امروز اينكه اجي واسه ي اولين بار روزه كله گنجشكي گرفت هر چند خيلي بهش سخت گذشت ولي تا اذان ظهر مقاومت كرد.ديشب وقت خواب اصرار داشت كه براي سحري بيدارش كنم تا با منو و بابايي و خاله مهسا سحري بخوره تا امروز روزه بگيره اجي ديگه به سن تكليف رسيده و بايد روزه بگيره ولي چون بدنش خيلي ضعيفه و تاب نمياره بهش گفتم تا ظهر بگيره اگه طاقت اورد ادامه بده ولي رنگوروش پريد و دچار سرگيجه شد و من هم بهش گفتم روزشو افطار كنه . قبول باشه دختر گلم و التماس دعا دارم ...
15 مرداد 1391

خبر گزاري ايسنا

  دستگيري زني كه براي انتقام، كودكان خانواده همسرش را كشت     » سرویس: اجتماعي - حوادث کد خبر: 91050804779 یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۱ - ۱۲:۴۴ فرمانده انتظامي شهرستان شاهين‌شهر و ميمه استان اصفهان از دستگيري زن جواني كه به دليل اختلاف با برادرشوهرش اقدام به مسموم‌كردن فرزند چهارساله وي و سه كودك ديگر از بستگان شوهرش كرده بود، خبرداد. به گزارش سرويس «حوادث» خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا)، سرهنگ غلام‌عباس بلفكه با بيان اينكه حدود يك ماه پيش يك كود ك خردسال در حالي كه پدر و مادرش در سفر حج بسر مي‌بردند به طرز مشكوكي در يكي از بيمارستان‌هاي شاهين...
11 مرداد 1391
1